دل به زيارت تو اوج مى گيرد
اى رضا!
مى آيم به سوى تو
تو اى عشق بى نهايت!
و تو
عاشقانه عقده هاى دلم را مرحمى مى شوى
و هاى هاى اشكهايم
به زيارت تو
از ديدگانم جارى مى شود
تو جام مرا پر از شراب معنويت مى سازى
و من
عاشقانه نامت را فرياد مى زنم:
اى امام هشتمين!
اى ضامن آهوان رميده!
تو امامى !
هستى با تو قيام مى كند
درختان به تو اقتدا مى كنند
كائنات به نماز تو ايستاده
و مهربانى
تكبيرگوى توست
عشق
به نماز تو
قامت بسته است
و در اين نماز
هر كس مأموم تو نيست
(مأمون) است !
درست نيست
شكسته است.
تاريخ چون به تو مى رسد
طواف مى كند.
شتر از مسلخ
به فولاد تو مى گريزد
آهن تو
پيوند جماد و نبات و حيوان
بخشش تو ،
اعطاى خداى سبحان است
وقتى تو مى بخشى
دست مريخ نيز
به سوى سقاخانه ات
دراز است.
ناهيد و كيوان و پروين ،
ديروز ، صف در صف
در كنار من و آن مرد روستا ،
در مضيف خانه تو
كاسه در دست
به نوبت آش
ايستاده بوديم.
كاش ( ايستاده) بوديم !
تو ايستاده زيستى
هر چند
با ميوه درختى گوژ و نشسته
مسمومت كردند.
اما ،
شهادت
تو را ايستاده ، درود گفت.
و اينك جايى كه تو خوابيده اى
همه كائنات به احترام ايستاده است.
عشق،
پنجره فولادت را معنا مى كند
و دل به زيارت تو اوج مى گيرد
اى ضريح سراسر نور!
با دلى آكنده از صداقتهاى تو
با جامى تهى از عشق
و چشمانى بر گل نشسته
به سوى تو مى آيم
و پرندگان حرمت
عروجت را معنا مى كنند
و عاشقانه دانه از لانه نور برمى چينند
و تو را مى ستايند
اى بزرگ ترين واژه كلام!
تو عروج آسمانى كرده اى
و تمامى زائران ضريحت را
به سوگ عشق نشانده اى
كه همه سينه ها و همه جانها
تو را مى طلبد
اى غريب الغربا!
نظرات شما عزیزان: